تیکتاکر قاتل

ویو سانزو
بعد کمی قدم زدن روی نیمکت چوبی نشستم و اونم کنارم نشست
-خب...میگم سیدنی تو.. چندسالته؟!
سیدنی:اوووو من؟! هههههه من 18 سالمه سانزو! *لحن شاد و شنگول*
-چ.. چی؟! 18؟! تو با 18 سال سن یه قاتلی؟! البته خب... هرچیزی ممکنه عالیه عالیه*سادیسمی خندیدم*
سیدنی:میدونم میدونم*نگاهی به سانزو کردم*
-*یه لحظه خشکم زد خیلی خشگل و خشن بود*ام.. ا.. هههههه.. وایی ام! *سرفه کردم*خب فکر کنم دیگه باید برم...
سیدنی:نه نه*دستمو دور یه دستش حلقه کردم*ن.. نرو!!
-چی.. نرم؟! *خنده سادیسمی*چرا؟!
سیدنی:اخه من... *با چشمام بهش نگاه کردم و بعد اروم دستشو ول کردم و به اسمون نگاه کردم*من هیچوقت... هیچوقت با کسی انقدر راحت نبودم*برگشتم و به سانزو نگاه کردم*... سانزو
-*یکم سرخ شدم و گوشام خیلی بیشتر*چیز.. ام.. خیلی.. خوشحالم که با من بهت خوش میگذره ولی اخه... تا.. تا کی پیشت بمونم؟!
سیدنی:*یکم ناراحت شدم ولی نشون ندادم و خیره به زمین شدم*خب نمیدونم..
-یه لحظه وایستا تو کجا زندگی میکنی؟!
سیدنی:ام.. من خب.. توی یه کوچه توی یه کلبه چوبی خیلی کوچیک
-اها...*یکم دلم لرزید اما چرا؟! *خب نظرت چیه بیایی بریم خونه ی من؟! امشب؟!
چرااااا پیشنهاد دادم وایییییی
سیدنی:*لبخند بزرگی و سادیسمی زدم* جججدیییی میگییی؟؟ *پریدم بغل سانزو*وایی جدی جدی؟!
-اره اره جدی میگم*خنده سادیسمی کردم و من بغلش کردم*
اون روی من بود و منم دستم دور کمرش حلقه کردم چه موقعیتی چه موقعیت بدییییییییی نههههه امادگی نداشتم!!
سیدنی:جدی مطمعنی؟!
-اره اره جدی!!
بلافاصله سیدنی از بغلم بلند شد و دستم رو گرفت و دوید
سیدنی:هههههههههه*خنده سادیسمی*
-*خودمم دیوونم میخندم*هههههههههههههه*خنده سادیسمی*

برای پارت بعد 15 لایککککک بروبچ
دیدگاه ها (۵)

بیوگرافی بنده

بانوی مقدس

بادیگارد شخصی

دفاع مقدس ریونجرز

بیب من برمیگردمپارت : 58بعد از اینکه مسابقه تموم شد و برنده ...

وقتی عموت بود

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط